یادداشت های «دارن هاردی» برای درآمد بیشتر
.
اطلاعات کاربری
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

یادداشت های «دارن هاردی» برای درآمد بیشتر

من هم، مثل هر پسربچه دوازده ساله عاشق خودروی دیگری، آرزو می کردم که یک روز بتوانم یک خودروی فراری داشته باشم. روی دیوارهای اتاقم خبری از پوستر بازیگران، ورزشکاران یا فضانوردان نبود، بلکه چهار پوستر از خودروی فراری روی دیوار نصب کرده بودم که همه شان به رنگ آلبالویی بودند.

مجله پنجره خلاقیت - ترجمه شادی حسن پور: وقت بخیر! امروز می خواهم به شما کمک کنم تا پول بیشتری به دست بیاورید. وقتی بحث درآمد بیشتر پیش می آید، دو قانون وجود دارد که من با آنها زندگی می کنم. خوشبختانه من زمانی این دو قانون را آموختم که فقط دوازده سال داشتم.

من هم، مثل هر پسربچه دوازده ساله عاشق خودروی دیگری، آرزو می کردم که یک روز بتوانم یک خودروی فراری داشته باشم. روی دیوارهای اتاقم خبری از پوستر بازیگران، ورزشکاران یا فضانوردان نبود، بلکه چهار پوستر از خودروی فراری روی دیوار نصب کرده بودم که همه شان به رنگ آلبالویی بودند.

یادداشت های «دارن هاردی» برای درآمد بیشتر یک روز وقتی بعد از مدرسه به خانه برمی گشتم، متوجه شدم مشاور کاری پدرم، که قبلا مربی فوتبال او بود، به منزل ما آمده است. روی مبل نشسته بود. به همراه من سری به اتاقم زد و با دیدن پوسترها گفت: «پس عاشق فراری هستی، درست است؟ تا حالا به این فکر کردی که چطور باید یک فراری بخری؟» جواب دادم: «نه راستش!» من فقط یک پسربچه رنگ پریده دوازده سال بودم. ادامه داد: «خب اگر چنین چیزی می خواهی، باید حسابی کار کنی.»

به او گفتم که کار می کنم؛ چمن می زنم و میخ جمع می کنم و به ازای هر میخ یک پنی می گیرم. سوال کرد: «هفته ای چقدر درآمد داری؟» با خجالت پاسخ دادم: «بیست و پنج دلار.» خندید و گفت: «با این درآمد یک لاستیک فراری را هم نمی توانی بخری! باید بیشتر درآمد داشته باشی. آن هم خیلی سریع تر.» پرسیدم: «اما چطور؟» جمله ای که در جواب شنیدم، قانون شماره یک پول سازی است. مشاور پدرم روی میز خم شد و با لحنی که نشان می داد جمله بعدی، جمله بسیار مهمی است،

گفت: «می خواهی سریع تر پول دربیاوری، کار ترسناکی پیدا کن و انجام بده. کاری که هر کسی جرات انجام دادنش را نداشته باشد. کارهای ترسناک بیشترین درآمد را دارند.» شب وقتی روی تختم دراز کشیده بودم، یادم افتاد یکی از دوستانم در مورد شغل نیمه وقتی صحبت می کرد که متقاضی باید به مکان های شلوغی مثل ایستگاه راه آهن یا پاساژهای تجاری می رفت و از افراد کاملا غریبه درخواست می کرد فرم نظرسنجی را پرکنند. اصلا دلم نمی خواست این کار را انجام دهم؛

معلوم است که مردم نمی خواهند کسی مزاحمشان شود و یک فرم نظرسنجی به دستشان بدهد. واقعا ترسناک بود. اما روز بعد به همراه یک پسر شانزده ساله، که عاشق لامبورگینی بود، جلوی ایستگاه اتوبوس نزدیک خانه مان ایستاده بودم و داشتم از مردم درخواست می کردم آن فرم را پر کنند! ما کل روز را سراغ غریبه هایی می رفتیم که ما را کنار می زدند، سرمان داد می زدند و حتی روی ما تف می انداختند. در بهترین حالت هم سعی می کردند ما را نادیده بگیرند.

حتی خانمی رد شد و گفت: «برو شغل آبرومندانه تری پیدا کن. همان چمن زنی بهتر نبود؟» باور کنید همین فکر به ذهن خودم هم رسید. در طول آن شش ساعت کار بیش از تمام عمرم دلم می خواست آن کار را رها کنم. بعد از پایان شیفت توانسته بودم 56 نفر را قانع کنم که فرم را پرکنند. به ازای هر فرم کامل دو دلار پرداخت می شد، یعنی می شد 112 دلار در تنها یک روز! بیشتر از چیزی که در طول یک ماه به دست می آوردم. وقتی داشتیم می رفتیم که فرم ها را تحویل بدهیم و پول نقد دریافت کنیم،

می توانستم بوی چرم استفاده شده در فراری عزیزم را استشمام کنم! اما متاسفانه وقتی که رییس فرم ها را شمرد، تمام آن 112 دلار را به آن پسر عاشق لامبورگینی تحویل داد. او که ترس و تعجب را در چهره ام دیده بود، گفت: «متاسفم پسر! امروز آزمایشی بود! باید چند روز دیگر هم آزمایشی کار کنی تا بتوانی پولی دریافت کنی.» عصبانی و آزرده به خانه برگشتم، در ورودی را محکم کوبیدم و دیدم که مشاور پدرم باز هم به منزل ما آمده و روی مبل نشسته است.

به او گفتم که چرا عصبانی ام؛ گفتم که کار ترسناکی پیدا کردم و انجامش دادم، اما تمام پول من را به کس دیگری دادند. در گیر و دار جوش و خروش نوجوانی ام بودم که مشاور پدرم قانون شماره دو پول سازی را به من آموخت. او گفت: «کارآموزی همیشه ارزشش را دارد. درست است که در ازایش پولی نمی گیرید،

اما مهارت ها و درس های باارزشی می آموزید که تا آخر عمر بارها و بارها استفاده خواهید کرد. و اگر بتوانید به بهترین شکل ممکن از آنها استفاده کنید، میلیونر خواهیدشد» مواجهه با پاسخ های منفی، غلبه بر موانع، فروش چیزی به اهداف متحرک، مهارت ارتباط با مردم، مقاومت، همه و همه را در آن روز سخت آموختم و تا امروز از آنها استفاده کرده ام.

راستی، وقتی پانزده ساله شدم، بعد از مدت ها تلاش و انجام کارهای ترسناک، آنقدر پول داشتم که یک خودروی زیبای آلبالویی بخرم: مزدا آر ایکس 7. اگرچه فراری نبود، اما همان احساس خرید فراری را به من می داد. قوانین پول سازی را فراموش نکنید.





:: موضوعات مرتبط: مشاهیر , روانشناسی , موفقیت , قوانین موفقیت درکسب وکار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1165
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جهان مدرن
ت : سه شنبه 28 شهريور 1396
.
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








موضوعات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پشتیبانی